بازگشت

ساخت وبلاگ
” تا نخوابی فردا نمی‌شود.” این جمله را بارها گفته ام، به آنهایی که در کنارم بیدار بوده‌اند، همۀ بارهایی که شبی را نخوابیده ام، چون مجبور بوده‌ام؛ به خودم همۀ بارهایی که داوطلبانه آنقدر بیدار مانده‌ام که آسمان روشن شده و تکرار کرده‌ام تا یادم برود چه احساس بدی ست وقتی همه از خواب بیدار می‌شوند تا یک روز نو شروع کنند، با امید و باانگیزه شاید. آن‌وقت تو زیر پتو غَلت بزنی و آرزو کنی روز قبلی یک جایی تمام شود. ساعت پنج صبح است. فکر می‌کنم اسمش گرگ‌ومیش است، این ساعت روز، این رنگ آسمان. گنجشک‌ها شروع کرده‌اند به خواندن. گنجشک های این شهر اولین موجوداتی اند که بیدار می‌شوند، درست همان موقع که آسمان رو به روشنی می‌گذارد. صداشان هم روزبه‌روز بیشتر می‌شود. جمعیت گنجشک‌های این شهر مثل آدم ها و ماشین‌هایش رو به افزایش است و به‌زودی دیگر این شهر برای همه‌مان جا ندارد. یکی باید برود، آدم ها یا ماشین‌ها یا گنجشک‌ها. تصور یک شهر بدون آدم و پر از ماشین و گنجشک… ساعت پنج صبح است. اما هنوز امروز نشده، من هنوز نخوابیده‌ام. درازکشیده‌ام روی تخت و ترک‌های سقف را نگاه می‌کنم. همیشه به نظرم جالب بوده‌اند، هر دومان حاصل سال‌ها تنش بوده‌ایم. هردومان روزبه‌روز و آهسته قدکشیده‌ایم، هر دومان محکوم و محبوس این دیوارها بوده‌ایم. هر دومان سال‌ها، همین موقع‌ها ساعت‌ها به هم خیره شده‌ایم، بدون آنکه چیزی بگوییم، تا بازگشت...ادامه مطلب
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha-davidan بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 1:53

” تا نخوابی فردا نمی‌شود.” این جمله را بارها گفته ام، به آنهایی که در کنارم بیدار بوده‌اند، همۀ بارهایی که شبی را نخوابیده ام، چون مجبور بوده‌ام؛ به خودم همۀ بارهایی که داوطلبانه آنقدر بیدار مانده‌ام که آسمان روشن شده و تکرار کرده‌ام تا یادم برود چه احساس بدی ست وقتی همه از خواب بیدار می‌شوند تا یک روز نو شروع کنند، با امید و باانگیزه شاید. آن‌وقت تو زیر پتو غَلت بزنی و آرزو کنی روز قبلی یک جایی تمام شود. ساعت پنج صبح است. فکر می‌کنم اسمش گرگ‌ومیش است، این ساعت روز، این رنگ آسمان. گنجشک‌ها شروع کرده‌اند به خواندن. گنجشک های این شهر اولین موجوداتی اند که بیدار می‌شوند، درست همان موقع که آسمان رو به روشنی می‌گذارد. صداشان هم روزبه‌روز بیشتر می‌شود. جمعیت گنجشک‌های این شهر مثل آدم ها و ماشین‌هایش رو به افزایش است و به‌زودی دیگر این شهر برای همه‌مان جا ندارد. یکی باید برود، آدم ها یا ماشین‌ها یا گنجشک‌ها. تصور یک شهر بدون آدم و پر از ماشین و گنجشک… ساعت پنج صبح است. اما هنوز امروز نشده، من هنوز نخوابیده‌ام. درازکشیده‌ام روی تخت و ترک‌های سقف را نگاه می‌کنم. همیشه به نظرم جالب بوده‌اند، هر دومان حاصل سال‌ها تنش بوده‌ایم. هردومان روزبه‌روز و آهسته قدکشیده‌ایم، هر دومان محکوم و محبوس این دیوارها بوده‌ایم. هر دومان سال‌ها، همین موقع‌ها ساعت‌ها به هم خیره شده‌ایم، بدون آنکه چیزی بگوییم، تا بازگشت...ادامه مطلب
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanha-davidan بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 23:04

"ّfirst impression" ها خیلی مهم اند. مهم! از همون اولین کلمه هایی که باهاش ترسومون کردن. راستی ولی، اگر فقط یکبار و به یه شکل خاص می شه شروع کرد، چی باید گفت؟ از بین همه حرف هایی که می شه زد، همه کلمات... چطور باید انتخاب کرد و از پشیمون شدن نترسید؟ صادقانه بگم، برای من این یک برون ریزی بزرگه! بعد از سال ها حرف زدن برای آدمای خیالی و واسه تصویر خودم تو آینه می خوام فکر کنم انقدر شجاع شدم  که از تصور شنیدن افکارم با گوشای واقعی و خوندنشون با چشای واقعی زهره ترک نشم. گرچه، ته دلم می دونم کسی گذرش به این جا نمی افته و این یه دروغه تلخه، اما دل های کوچیکمون، انگار، لیاقت دلخوشی های بزرگ تر از این بازگشت...ادامه مطلب
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : پُِِک, نویسنده : tanha-davidan بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 15:32

مدت ها است از نوشتن فرار میکنم. حتی از یافتن علت این فرار هم فرار میکنم. گویی همیشه میدانستم چیزی در زندگی کردنی که من می دانم بد جور می لنگد. اما عید همین پارسال بود که دانستنم تبدیل به چیزی عمیق تر شد. من یک دایی دارم، یک دایی که تا سن پانزده سالگی حتی ندیده بودمش، دایی من از هفده سالگی بخاطر جنگ متواری شد به آمریکا، تنهای تنها. خودش بزرگ شد و خودش به خودش زندگی کردن یاد داد. از عید پارسال کارهای سربازی اش را درست کرد که شده سالی یک بار هم به ایران بیاید تا پدر مادر پیرش را ببیند قبل از آن که دیگر نباشند. بار اولی بود که می آمد، در خانه حبث اش میکردند تا بیشترببینندش، با منفی یافی هایشان تر بازگشت...ادامه مطلب
ما را در سایت بازگشت دنبال می کنید

برچسب : بازگشت, نویسنده : tanha-davidan بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 15:32